روزاناروزانا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

فرشته زیبای من روزانا

واکسن 18 ماهگی

دیروز یکشنبه 29 شهریور عروسک کوچولو بردیم بهداشت برای واکسن .همینطور رسیدیم  شروع کردی به غرغر.تا اینکه سیتیا کوچولو( یکی از بچه های خونه پرستارت) که با مامانش  اومده بود برای قدووزن 9ماهگی،دیدی ساکت شدی. وقتی نوبت ما شد همچین گریه زاری کردی که همه تعجب کردن.خلاصه به سختی واکسنتو زدن.جالب اینکه وقتی واکسن زد دیگه ساکت شدی.موقع برگشت از جلو نانوایی رد میشدیم یهو گفتی نون بابا سریع دور زد یه نون سنگک برای جوجه طلایی خرید.دخترم عاشق نونه. بعدش بردیمت خونه خانم رضاپور مامان بابا هم رفتیم سرکار.دلم پیش دخترم بود تا اینکه زنگ زدم به خانم رضاپور گفت خداروشکر مشکلی نداشت...
30 شهريور 1394

18 ماهگی

عروسک زیبایم دیروز 27 شهریور 18 ماهت تموم شد.خوشگل من هرروز خوشگلتر و نازتر میشی.الان خیلی خوب حرف میزنی تقریبا همه کلمات بخوبی تلفظ میکنی.هیچ چیزی هم  فراموش نمیکنی اگه یه قولی بهت بدم تا انجام ندم یادت نمیره.عاشق دریایی  جمعه ها  میبریمت دریا آب بازی.تکیه کلامت چرا، وقتی بهت میگم روزانا این کارو نکن خیلی بامزه چندبار تکرار میکنی چرا. کلی شعر بلدی.شعر یه توپ دارم، اقا پلیسه،عروسک من، حسنی ...خیلی هم با مزه و با اهنگ میخونی.خلاصه خیلی جیگری. این ماه رامسر هم رفتیم که تو پست قبلی گذاشتم.عکسای خوشگلتو که این ماه گرفتی برات میذارم. 29 مرداد تولد نیت...
28 شهريور 1394

سفر ناگهانی به رامسر

شنبه 31 مرداد ساعت 9شب من با دختر خوشگلم داشتیم بازی میکردیم .موبایل بابا زنگ خورد  عمو محمود بود که خبر مرگ پدربزرگ بابا رو گفت.خیلی ناراحت شدیم. چند وقتی بود که مریض  بود.خلاصه ما تصمیم گرفتیم بریم رامسر.برای 7صبح بلیط کیش -رشت گرفتیم. بهت میگفتم میخوایم بریم رامسر عسلم هم تکرار میکردی نامسر.کلی موقع لباس جمع کردن  شیطونی کردی. بعد 5ماه بود که میرفتیم.صبح ساعت 9 رسیدیم رشت خاله فریده با زهرا اومده بودن دنبالمون. همه از رفتنمون خوشحال شده بودن مخصوصا از دیدن دختر خوشگلم بعدظهر همون روز مراسم تشیع پدربزرگ بابا بود از اونجایی که پیش کسی نمیموندی با خودم  بر...
8 شهريور 1394
1